راه دادن و اجازۀ عبور دادن اجازۀ ورود دادن. رخصت درآمدن دادن: همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. فردوسی. در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را. حافظ
راه دادن و اجازۀ عبور دادن اجازۀ ورود دادن. رخصت درآمدن دادن: همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. فردوسی. در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را. حافظ
عبور کردن گذشتن: همی رو چنین تا سر مرز هند وز اینجا گذر کن بدریای سند، داخل شدن تیر در موضعی و از آن بیرون رفتن: آری آن تیر از او چو کرد گذر شد گشاده بر او دو چشم دگر. (جامی)، تجاوز کردن رحجان داشتن: هنر بر گهر نیز کرده گذر سزد گر نمانی بترکان هنر. یا گذر کردن بر دست کسی. بدست کسی آمدن و بیرون رفتن چیزی: این شیخ با این همه جاه و قبول و مال بسیار که بر دست او گذر میکند
عبور کردن گذشتن: همی رو چنین تا سر مرز هند وز اینجا گذر کن بدریای سند، داخل شدن تیر در موضعی و از آن بیرون رفتن: آری آن تیر از او چو کرد گذر شد گشاده بر او دو چشم دگر. (جامی)، تجاوز کردن رحجان داشتن: هنر بر گهر نیز کرده گذر سزد گر نمانی بترکان هنر. یا گذر کردن بر دست کسی. بدست کسی آمدن و بیرون رفتن چیزی: این شیخ با این همه جاه و قبول و مال بسیار که بر دست او گذر میکند